اي مردروزهاي من اي چابك سواري كه بالباسهاي طلايي ات.براسبي سفيدوراهوارنشسته اي وچهارنعل بسوي من مي آيي شتاب كن زيراكه من درشرف ازدست رفتنم.آري من كه شايدزيباترين ........شهرهستم من كه بسيار دوستداروهواخواه دارم مني كه جمعي رابگردشمع وجودم جمع كرده ام مني كه پروانه هاي بسياري رادرشعله آتش نگاهم سوخته ام.من درشرف نابود شدن هستم چو وووووووووووون عاشق شده ام....آه...خداي من چه كسي باورميكردمن باآن همه غرورم باآن همه خودخواهيم وباآن همه بيتابيم عاشق شوم چه كسي باورميكردمنهم كه خودروزگار بسياري دام گسترده ام حال در دام افتم.اي مرداي عزيزي كه زجان گرامي ترت ميدارم بياومراازاين همه غم وناراحتي نجات بده.......
نظرات شما عزیزان: