برای زندگی کردن در میان آدمیان،باید برای همه ،با هر خصوصیتی که دارند،
هر قدر هم نا به هنجار باشد،حق وجود قایل باشیم و فقط می توانیم بکوشیم
که از خصوصیاتشان بر حسب نوع و کیفیتی که دارند استفاده کنیم.اما نه
می توانیم امیدی به تغییرشان ببندیم،نه چنان که هستند محکومشان کنیم.
این درست مصداق این مثال است که :« زندگی کن و بگذار زندگی کنند».
اما این رفتار آن قدر که درست است،آسان نیست و آن کس سعادتمند
است که از برخورد با بعضی از همنوعان،همیشه در امان باشد.هنر تحمل
کردن انسانها را می توان با تحمل کردن اشیاء بی جان تمرین کرد که به
علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی شان با سرسختی سد راه ما
می شوند،تمرینی که هر روز میسر است.وقتی شکیبایی را از این راه
کسب کردیم،می توانیم در مورد انسان ها نیز به کار گیریم.به این منظور،
باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی جان،
اگر مانع آزادی و فعالیت ما می شوند،به علت ضرورت ناگزیر طبیعتشان
چنین تأثیری دارند.بنابراین،بر آشفته شدن در برابر چنین انسان هایی
همان قدر احمقانه است که از سنگی که پیش پایمان می غلطد و
راهمان را سد می کند،خشمگین شویم.
چرا ای بنده عاصی به سوی ما نمی آیی؟
به هر صبح و سحرگاهی به سوی ما نمی آیی؟
منم با تو تویی با من چرا بیگانه می گردی؟
اگر روزها تو در کاری چرا شبها نمی آیی؟
به غفلت نگذرد عمرت از این درگه چرا دوری؟
ز فضل ما خبر داری به سوی ما نمی آیی؟
منم بخشنده و غفار منم عالم منم ستار
چرا در مشکل هر کار به سوی ما نمی آیی؟
به خانمان تو مشغولی نداری شوق ما در دل
دل از دنیا نمی داری به سوی ما نمی آیی
دو دست و پایت بسته، برند جای تاریکی
چرا در گوشه مسجد به دست و پا نمی آیی؟
تو می گویی زمن ظالم خراج باج می خواهد
چرا از خانه ی ظالم به سوی ما نمی آیی؟
به سودای جهان یک دم تو سید غافلی تا چند؟
در این بازار شوق ما، بر سودا نمی آیی؟
به عشق تو میتپد ، از دلتنگی تو اینگونه پریشانم
نمیدانم چاره ی کار چیست ، وقتی دلت با من نیست
نمیدانم دردم را به چه کسی بگویم ، وقتی همزبانی نیست
چه کسی فهمید خیسی چشمهایم به خاطر چیست،
آن شعر تلخی که بر روی آن کاغذ خیس نوشته شده از کیست!
بــــــا من . .
اونجــــــوری کــــــه بــــــا همه حرفــــــ میزنــــــی و رفتــــــار میکنــــــی . . .؛
حرفــــــــــــ نــــــزن و رفتــــــار نکــــــن . . .!!
مـــــــــــــن با هـــــــــــمه فـــــــــــرق دارم . . .
اونــــــا واسه خــــــودشون دیوونــــــه ن . . .،
ولــــــی مــن دیوونــــــۀ تــــــــوام . . .!
**************************************************
آیا شنونده های این نوازنده آدمند یا خانه!!!؟
**************************************************
ادامه مطلب...
سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم
شایدم نشناختی، منم غضنفر
آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و گلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع میکنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟
امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی. یادت میآید؟
ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمیآید؟
خیلی خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت میکردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت شدی. ولی با عشق و علاگه به طرف من آمدی. خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی عاشقت شدم.
از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس میایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم.
یک گاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم “عشقم” هروقت آن را میبینم به تو فکر میکنم و تصویر تو را به ذهن میآورم. اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به گاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟
راستی این شمارهای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل میکنم و تو هم هی میگی “مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد” من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مجه نه!؟
یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟
ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟
ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی خواستی بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر!
یه روزی میام خواستگاریت، میخوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و چندتا شوخی دستی هم باهاش میکنم که حسابی اول زندگی باهم رفیق بشیم، راستی کلهٔ بابت مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش بجو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه!
چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فچر بد نکن!
دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی جیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم که بیخ ریش خودمی.
راستی من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر!
خلاصه اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک!
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
فکر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول میگشتم
بدترين معشوق كسي است كه نسبت به عاشق خود تظاهر به محبت داشته باشد
عمر شخص عاشق هر چند طولاني باشد اما درحقيقت كوتاه است
زندگي بدون عشق و بندگي همچون درخت بي برگ در پاييز است.
چشم عاشق راست نمي گويد، يعني كور است و بغير از معشوق خود را نمي بيند.
يك عاشق واقعي هر اندازه از طرف معشوق خود سختي ببيند عشقش به او بيشتر بيشتر مي شود و بلكه برايش لذت بخش مي شود.
چون طعم عشق را نچشيدي و عاشق نشدي هيچ وقت عاشق را ملامت نكن، زيرا عشق انسان را به هر كاري وادار و در بند خواسته هاي معشوق ميكند.
حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه
نه سیما جون ،نه رعنا جون
نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !
باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم
به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم
گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها
گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی
گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی ؟!
نه که نمی دم
چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم
اما تو چی ؟
نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه
در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه
پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری ،از اون بالا
نگاه می کرد توو کوچه را
داد زد وگفت : اوی ! بی حیا
برو خونه تون تورا بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز وتیزه
اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟
من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ؟
نه جانم
چرا نمی ای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
حسنی یهو مثه جت
رسید به یک کافی نت
ان شد ورفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!
هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟
تو دنیای مجازی
علافی کرد وبازی
خوشحال وشادمونه
رفت ورسید به خونه
باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام
چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام
حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو
درست وراست وریس کرد
رفت و توو کوچه فیس کرد
یه زن گرفت وشاد شد
زی ذی شد و دوماد شد
فــــــردا چه ميشه دنيــــا نميداند_ دنيــــــــــا چه ميشــــــــــه فـــــردا نميداند_
بخوان هميشـــــه بـــــراي مردم_ كه غير ازاين هرچه بخواني بي دوام است_
تمام دنيــــــــا كه از تو بــــــاشد_ مردم اگر از تو نشــــــــد كارت تمام است_
ورق ورق شـــــده كه كتاب دنيا_ كســــــــــي نــــــدانـــــد حســــاب دنيــــــا_
يـــــــاران عاشق كاري نــــدارد_ هرگــــــــــز به خوب و خراب دنيـــــــــــا_
از دل به در كن غم هـاي دنيــــا_ ســـــــودي نــــــدارد ســـــوداي دنيـــــــــا_
وفــــــــا نــــــــدارد به عشق آدم_ امـــــــــــــروز دنيـــــــا فــــــردا دنيـــــــا_
به به ای خانم قشنگ و ملوس ای که در پیش آینه با تاپ روی اجزای صورتت یک یک شدهای – چشم خواهری! – خوشگل می شود بند عفت از این ناز نگو اصلا که: "ذاتا این مدلم" من که این قدر خویشتن دارم که اگر موجبات ننگی تو خواهرم توی این بریز و بپاش پیش خود فکر کن که مرد غریب از لبش آب راه میافتد من خودم بی خیال دنیاشم مشکل از سوی جوجه کفترهاست که به یک جلوه ی زن از مریخ رشته را میکنند هی پنبه ما که داریم خانهای در بست غالبا عصرها همانجایم الغرض این از این همین دیگر
که قدم میزنی به مثل عروس
کردهای یک دو ساعتی میک آپ
ریمل وسایه و رژ و پنکک
میبری از بزرگ و کوچک دل
چون کمربند سبز تهران، باز!
خودم اینکارهام عزیز دلم
باز، دیوانه میشوم دارم!
پس چرا این قدر قشنگی تو؟!
تا حدودی به فکر ما هم باش
گر ببیند تو را به این ترتیب
طفلکی در گناه میافتد
نه که منظور من خودم باشم
غصهام معضل جوانترهاست
خل و دیوانه میشوند از بیخ
بس که ناواردند و بی جنبه
_تازه ویلای دوستان هم هست!_
هفتهای یک دو روز تنهایم
روسری را جلو بکش خواهر!
عشق یعنی کور شدن، عشق یعنی دیدن نادیده ها، عشق یعنی باور کردن غیر ممکن ها، عشق یعنی حقیقت را درک کردن، عشق یعنی دوست داشتن تا اخرین نفس، عشق یعنی تداوم با هم بودن ها، عشق یعنی هوس را زنده به گور کردن، عشق یعنی با سخاوت تابیدن خورشید، عشق یعنی بی ادعا بودن، عشق یعنی تا ابد عاشق ماندن . .
ادامه مطلب...
خبرهای تازه حاکی از آن هستند که گوگوش و همون خلعتبری پس از مدتی که نامزد بودند قصد دارند با یک دیگر ازدواج کنند.
هومن خلعتبری در برنامه تلوزیونی آکادمی موسیقی گوگوش به عنوان داور مسابقه گوگوش و بابک سعیدی را همراهی می کند.
گوگوش درباره این ازدواج میگوید: من طالب مردی هستم که چشم به ثروتم نداشته باشد و من را به خاطر ثروت دوست نداشته باشد. خوشبختانه هومن من را به خاطر ثروت نمیخواهد. من عشق را دوست دارم و همسرم باید تا آخر عمر به این عشق متقابل لطمه نزند
هومن خلعتبری نیز نظر خود در مورد گوگوش را اینگونه بیان کرده است : گوگوش دختر رویاها و عشق زندگی من است.
البته هنوز مراسم رسمی این ازدواج برگزار نگردیده و این دو زوج عاشق وقت مشخصی را برای مراسم عروسی خود اعلام نکرده اند.